تا هستیم با هم باشیم
مرا میبینی و زیارت میکنی دردم تو را میبینم و میلم زیارت می شور هر دم به سامانم نمی پرسی نمی دانی چه سر داری به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم نه راهست اینکه بگذاری مرا بر خاک و بگریزی گذاری آروم بازم پرس تا خاک رهت گردم ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت دستم
نوشته شده در پنج شنبه 88/2/10ساعت
11:1 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |
:قالبساز: :بهاربیست: |